سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

«در کویر خدا حضور دارد»!

این شهادت را یک نویسندهء رومانی داده است،که برای شناختن محمّد(ص) و دیدن صحرائی که آواز پر جبرئیل،همواره در زیر غرفهء بلند آسمان اش به گوش می رسد،و حتّی درختش،غارش،کوه اش،هر صخرهء سنگش و سنگریزه اش،آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می شود؛به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را،در فضای اسرار آمیز آن،استشمام کرده است.

 

در کویر بیرون از دیوار خانه،پشت حصار ده،دیگر هیچ نیست.صحرای بی کرانهء عدم است،خوابگاه مرگ و جولانگاه هول.راه،تنها به سوی آسمان باز است.آسمان!کشور سبز آرزوها،چشمهء موّاج و زلال نوازش ها،امیدها و انتظار!انتظار!

 

آسمان کویر،سراپردهء ملکوت خدا است.آسمان کویر،بهشت،آن جا که «می توان،آنچنانکه باید بود»،«آنچنان که شاید،زیست»؛آن چه در کویر همواره افسانه ها از آن سخن می گویند،آن چه هرگز در زمین نمی توان یافت.آری!در کویر،هیچ کس این دو را ندیده است.

 

کویر،این هیچستان پر اسراری که در آن،دنیا و آخرت،روی در روی هم اند.دوزخ،زمینش و بهشت،آسمانش و مردمی در برزخ این دو.

 

شب کویر!این موجود زیبا و آسمانی،که مردم شهر نمی شناسند.آن چه می شناسند،شب دیگری است؛شبی است که از بامداد آغاز می شود.شب کویر به وصف نمی آید.شب های تابستان دوزخی کویر،شب های خیال پرور بهشت است.مهتاب اش سرد و باز و مهربان است،و لبخند نوازشگر خدا.

 

آسمان کویر!این نخلستان خاموش و پرمهتابی،که هرگاه مشت خونین و بی تاب قلبم را در زیر باران های غیبی سکوتش می گیرم و نگاه های اسیرم را،همچون پروانه های شوق،در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها می کنم،ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم.ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را – که همچون این شیعهء گمنام و غریبش – در کنار آن مدینهء پلید و در قلب آن کویر بی فریاد – سر در حلقوم چاه می بُرد و می گریست.چه فاجعه ای است در آن لحظه،که یک مرد می گرید!...چه فاجعه ای!...

 

... پایان ...